نشان تجارت - علیرضا نجفی: «آیرم لعنتا... علیه که بدترین آدمها بود، از شمر و یزید بدتر که هیچ، در دنیا آدم از او شقیتر نبود!» سیدحسن تقیزاده
محمدحسین آیرم از آن کلاشهایی بود که در نظامهای پلیسی - استبدادی بسیارند. کلاشی که ظاهر موجهی برای خود ساخته بود و برای رسیدن به پول و مقام از هیچ عمل منافی با اخلاقی کوتاهی نمیکرد. کلاهبرداری و شقاوت در خونش بود و کمتر جایی در زندگیاش را میتوان یافت که در آن زیانی به دیگران نرسانده باشد. سیاسیون و صاحبمنصبان از وی میترسیدند چرا که میتوانست با جاسوسی و پروندهسازی دودمانشان را به باد دهد. اما این همان چیزی بود که رضاشاه میخواست؛ نیرویی که تمام خبرها را به شاه بدهد مبادا کسی خیال نقد و شورش و اعتراض در سر داشته باشد.
سرلشکر محمدحسین آیرم در سال ۱۲۶۱ در تهران زاده شد. خانواده وی از خاندان ترکزبان آیرم و غالباً نظامی بودند و آیرم از ابتدا در محیطی نظامی بزرگ شد و پرورش یافت. او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی به روسیه رفت و پس از بازگشت به قشون قزاق پیوست. قشون قزاق نخستین ارتش مدرن نظاممند در ایران بود که به درخواست ناصرالدین شاه توسط روسیه تزاری ایجاد شده بود و آیرم که به واسطه تحصیل در روسیه به زبان روسی مسلط بود، پلههای ترقی را در قزاقخانه به سرعت طی کرد و نهایتاً مترجم کلنل لیاخوف روسی شد. لیاخوف همان سرهنگ مشهوری بود که مجلس را به توپ بست و آیرم که رگ خواب کلنل را خوب میدانست از نفوذ وی استفاده کرد و آجودان کل قشون قزاق شد.
آیرم چند سال در قزاقخانه بود تا اینکه برای معالجه به روسیه رفت و در آنجا چند عمل جراحی بر ناحیه تناسلی خود انجام داد و در نتیجه این اعمال، توان جنسی خود را از دست داد و چهره و حتی تن صدایش تغییر کرد.
محمدحسین آیرم پس از کودتای سوم اسفند در حالی به ایران بازگشت که رضاخان در حال تقویت و نوسازی ارتش بود. در نتیجه دوباره به ارتش وارد شد و با یک درجه تنزل، تبدیل به سرهنگ آیرم شد. بلافاصله پس از بازگشت به ارتش، رضاخان آیرم را فرمانده هنگ مازندران کرد و با ادغام هنگ مازندران و گیلان که در نتیجه آن تیپ شمال به وجود آمد، آیرم فرمانده کل تیپ شمال شد.
به تعبیر باقر عاقلی، در آن زمان فرمانده تیپ بودن قدرتِ به مراتب بالاتری از وزارت بود چرا که وزرا کارگزار سردار سپه بودند و بیخ گوش او دست از پا خطا نمیکردند، ولی فرماندهان استقلال و قدرت بیشتری داشتند.
مقصود سردار سپه در آن ایام دو چیز بود، اول، نشاندادن تسلط قدرت مرکزی بر سراسر کشور و دوم، تبلیغ خیرخواهی و تحقق پیشرفت به واسطه قدرت مرکزی. آیرم کارگزار خوبی برای سردار سپه بود؛ وی در نخستین اقدام، نشریات گیلان را مجبور کرد مطابق دستورهای وی مطالبشان را تنظیم کنند و خوانین محلی را تحقیر کرد.
طنین بیرحمی او در سراسر شمال پیچیده بود و آیرم به واسطه این وحشتافکنی جلال و جبروتی برای خود داشت. وی برای تحقق هدف دوم سردار سپه، یعنی نمایش خیرخواهی و سازندگی قدرت مرکزی، تصمیم گرفت خیابانی در رشت بسازد و نامش را خیابان سردار سپه بگذارد. آیرم برای این منظور دستور داد خانههای واقع در خیابان مقابل مقر فرماندهی را تخریب کنند و اهالی بخت برگشته آنجا به ظالمانهترین شیوه ممکن از خانههایشان بیرون انداخته و بیخانمان شدند.
تعداد بیخانمانها زیاد بود و آیرم هیچ مبلغی بابت تخریب خانههایشان به آنها نپرداخته بود و قاضی و محکمه بیطرفی هم وجود نداشت که این مردم بختبرگشته شکایتشان را به آنجا ببرند. در نتیجه این اوضاع، بیخانمانها به دور مجتهدی به نام شیخ رسولی جمع شدند و علیه آیرم تظاهرات کردند.
آیرم دستور داد همه را سرکوب کنند و شیخ رسولی را دستگیر و تبعید کرد؛ اقدامی که مخالفتها را با راه و روش آیرم بیشتر کرد و به قدری بالا گرفت که به گوش سردار سپه رسید. مردم در تلگرافخانه تحصن کردند و اخبار تحصن و تظاهرات به رضاخان که رسید دستور داد شیخ رسولی را به شهر باز گردانند و آیرم نیز از ادامه خیابانسازی منصرف شد.
آیرم در زمان استقرار در گیلان از هیچ اقدامی برای جمعآوری پول و ثروت برای خودش دریغ نمیکرد. ابراهیم خواجه نوری در کتاب «بازیگران عصر طلایی» نمونهای از ثروت اندوزیهای آیرم را در ماجرای مرگ سردار مقتدر تالشی نقل میکند که بسیار روشنگر است.
سردار مقتدر تالشی یکی از ملاکان و متنفذان تالش بود. او در روزهای پایانی عمر خود، تلگرافی به سردارسپه زد و خانواده خود را به وی سپرد. سردار سپه نیز به آیرم دستور داد از کمک و مهربانی به آنها دریغ نکند. آیرم که درباره ثروت سردار ماجراها شنیده بود پس از مرگ وی، خانوادهاش را به رشت احضار کرد و به آنها چنین گفت: «جواهرات آن مرحوم کجاست؟ هر چه هست پیش من بیاورید!» گویا جواهری در کار نبود و آیرم زمانی که از جواهر و پول نقد مایوس شد دستور داد اثاثیه منزل سردار مقتدر تالشی را بفروشند که دستکم آن زمان چند هزار تومان ارزش داشت.
مشاوران آیرم به وی هشدار دادند که برای چنین کاری باید مستمسکی داشت و آیرم فکری به ذهنش رسید. بر اساس نقشه آیرم، تعدادی اسلحه در حیاط خانه سردار مقتدر پنهان کردند و فردای آن روز برای تفتیش منزل آمدند و اسلحهها را از زیر خاک بیرون کشیدند و خانواده سردار را دستگیر کردند. آیرم پس از مدتی، ورثه را سی هزار تومان جریمه کرد و به این ترتیب موفق شد اثاثیه سردار مقتدر را بفروشد.
در سال ۱۳۰۴، رضاخان به آیرم دستور داد به تبریز برود و فرماندهی شمال را به فضلا... زاهدی سپرد. دلیل این اقدام، محبوبیت بیش از اندازه سرلشکر طهماسبی در تبریز بود که رضاخان از آن بیمناک شده بود و قدرت خود را در خطر میدید.
آیرم به جای سرلشکر طهماسبی فرمانده تبریز شد، اما مردم تبریز که به رفتار منصفانه طهماسبی عادت کرده بودند، شیوه بدوی آیرم را برنتابیدند و شورش به پا شد. حکومت مرکزی در شورش دخالت کرد و برای ختم غائله چند تن از ارتشیان را اعدام کرد!
چند ماه بعد و در سال ۱۳۰۵، رضاخان ملقب به سردار سپه، تاجگذاری کرد و تبدیل به رضاشاه شد. آیرم هدایای بسیاری برای شاه جدید فرستاد و چاپلوسی را به حد اعلای آن رساند و قسم خورد تا جان در بدن دارد در راه سلطنت خواهد جنگید! اما مدتی از این ماجرا نگذشته بود که در شهر سلماس شورشی برپا شد و آیرم که امور امنیتی و نظامی برایش کوچکترین اهمیتی نداشتند، ناتوان از ختم غائله از کار برکنار شد و به تهران بازگشت.
آیرم در این مدت بیکاری، نقشههایی کشید تا به هر نحو ممکن به قدرت بازگردد و اگر چنین چیزی حاصل نشد جیبهای خود را پر کند تا به هنگام خشم شاه فرار کند و از ایران خارج شود. آیرم مطمئن بود که به قدرت بازمیگردد چرا که رضاشاه از قدرتگیری افسران ارتش میترسید و همواره آنها را به جان هم میانداخت، مبادا کودتا کنند و جایگاه برجستگان ارتش را گاهی از عرش به فرش میکشید و بالعکس؛ بنابرین به زودی با حذف یک افسر بلندمرتبه، آیرم نیز به قدرت بازمیگشت، همانطور که قبلاً به جای افسر خوشنامی، چون طهماسبی نشسته بود.
تخمین آیرم درست بود. در سال ۱۳۰۹ زمانی که آیرم در اروپا مشغول تفریح بود، رضاشاه، فضلا... زاهدی را از ریاست شهربانی برکنار کرد و آیرم را به جای او گذاشت. آیرم در بازگشت مجدد به قدرت تلاش کرد به هر شکل ممکن خود را به رضاشاه نزدیک کند. آیرم دریافت، خبرچینی و جاسوسی بهترین راهی است که وی را به رضاشاه نزدیک میکند و به همین منظور، اداره سیاسی نظمیه را تاسیس کرد که وظیفهاش ارائه گزارش روزانه از کردار دولتمردان به شاه بود. شاه چنین چیزی را بسیار میپسندید چرا که دولتش، دولت کودتایی بود و مشروعیت مردمی نداشت و ممکن بود توسط یکی از همین دولتمردان ساقط شود.
آیرم به ویژه درباره دو نفر نزد شاه سنگتمام میگذاشت؛ بهرامی و یزدانپناه. آیرم طرح دوستی با این دو ریخت و معاشرتش را با آنها زیاد کرد و بارها از خردهگیریهای منصفانه و جزئی آنها به نزد رضاشاه گزارش داد.
آیرم در مدت زمان تصدی ریاست شهربانی، بسیاری را زندانی و شکنجه و تبعید کرد که غالباً بیگناه بودند و همه این کارها برای دوام رحمت ملوکانه شاه انجام گرفتند. ابراهیم خواجه نوری که خود از شاهدان ایام زمامداری آیرم بود چنین مینویسد: «آیرم آموخته بود چطور میتوان پرونده ساخت و بیگناهان را به جای گناهکاران قلمداد نمود و به این وسیله دشمنان را دم چک داد. وی تمام عواملی را که ممکن بود مخالفش باشند از بین برد یا در اختیار در آورد، روزنامهها را مهار کرد، زبان مردم را با رواج شدت جاسوسی برید، نامهها را سانسور کرد و حتی برای هر صندوق پستی یک مامور گذاشت.»
آیرم از همه متنفذان حکومت زهرچشم گرفت تا مبادا علیه او اقدامی کنند. برای مثال یکی از دسیسههایی که وی علیه علیاکبر داور، رییس عدلیه و رییس مجلس انجام داد، روایت ابراهیم خواجه نوری، از این قرار است: «یک روز صبح پیش از طلوع آفتاب، جوانی مشوش به خانه دادگر میرود و او را از خواب بیدار میکند. شبنامهای به دادگر میدهد که در آن علیه حکومت حرفهای تندی نوشته بود و در نهایت ذکر شده بود تنها کسی که میتواند این اوضاع نابسامان را درست کند، علیاکبر داور است. چنین شبنامهای اگر به دست رضاشاه میرسید، داور بیچاره بود! دادگر آن جوان را مرخص میکند و قول میدهد هویت او را فاش نکند و بلافاصله به داور تلفن میزند و او را بیدار میکند. یک ربع بعد، داور خود را به خانه دادگر میرساند. دادگر شبنامه را به داور نشان میدهد و ماجرا را میگوید. داور که فهمیده بود ممکن است چه بلایی سرش بیاید، هراسان از خانه دادگر میرود. آیرم، رییسپلیس مخوف، همان روز به خانه دادگر میآید و از او استنطاق میکند!»
در ادامه این روایت آمده که «داور همان روز صبح خود را به آیرم رسانده بود، خودش کل ماجرا را شرح داده و دست به دامان آیرم شده بود. آیرم هم مانند رییسپلیسی دلسوز و مردمدار مشکل را حل میکند. به چه بهایی؟ به این بها که طبعاً از این پس، دست داور برای همیشه زیر ساتور آیرم میماند!»
حسین دادگر که خود این ماجرا را سالها بعد شرح داده، میگوید بعدها فهمید، کل قضیه و حتی آن شبنامه و آمدن آن جوان، کار خود آیرم بوده تا داور را مرعوب کند و قلادهای به گردنش بیندازد! این ماجرا شیوه آیرم را به خوبی نشان میدهد!
آیرم نفوذ خود را در سرتاسر ساختار قدرت گسترش داد و تنها جایی که از حوزه نفوذش بیرون ماند، دربار بود. وی برای جبران این ضعف، خواهر ملکه را برای پسرش خواستگاری کرد.
آیرم در این مدت از هیچ تلاشی برای ثروتاندوزی کوتاهی نکرد. ماموران او از تمام مسافران عتبات، مالیات میگرفتند و سهمی از پول تمام گذرنامهها داشت. هر جا سهام خوبی میدید، با تهدید و ارعاب آن را به ثمن بخس میخرید. با دوستانش چند شرکت تاسیس کرد و انحصار واردات را در اختیار آنان قرار داد. در شمال کشور هم به ساختمانسازی و ویلاسازی روی آورد و در قاچاق کالا هم سهم به سزایی داشت. آیرم به نام دربار و شهربانی، پروانه ورود کالاهای ممنوع را از اداره تجارت میگرفت و آنها را به قیمت گزاف به بازاریان میفروخت.
آیرم میدانست که مجموعه این کارها دیر یا زود، باعث ظنینشدن شاه به او خواهد شد و این یعنی سقوط و نابودی وی فرا خواهد رسید. به همین دلیل تصمیم گرفت تا اوضاع بحرانی نشده مال و ثروتش را جمع کند و از ایران برود.
آیرم میدانست که اگر به شیوه معمول از شاه بخواهد که اجازه خروجش از کشور را بدهد نخواهد پذیرفت و قاچاقی و مخفیانه رفتن نیز خطر از دست رفتن اموالش را که سالها برای آن کلاهبرداری و زد و بند کرده بود را در پی دارد. از همینرو بود که فکر به سرش زد که به عقل جن هم نمیرسید. روزی از خواب بلند شد و وانمود کرد لال شده است!
گزارشهایش را با وضع رقتانگیزی با صدای خرخر و از ته گلو به پادشاه میداد و دائم وانمود میکرد در حال خفهشدن است و اطبا نیز هر چه بررسی کردند علت این حالتش را نیافتند و به همین دلیل توانست رضایت شاه را برای سفر درمانی جلب کند.
آیرم به محض خروج از مرزهای ایران زبان باز کرد و شفا یافت و اول به روسیه و از آنجا به آلمان رفت. در روسیه برای اینکه جانب احتیاط را رعایت کرده باشد، تلگرافی به تهران زد و از وضع مالی بد نالید و مقداری پول از دوستانش قرض کرد، اما زمانی که به آلمان رسید حزم و احتیاط را کنار گذاشت و خودروی بسیار گرانقیمتی خرید و پرچم ایران را نیز بر کاپوتش به اهتراز در آورد.
آیرم در آلمان با ریخت و پاش فراوان که به واسطه تحصیل مال مفت ممکن شده بود، زندگی میکرد. رضاشاه زمانی که آیرم در ایران بود پولی به وی داده بود که در سفر اروپا برای ولیعهد ببرد که در آن زمان در اروپا تحصیل میکرد. آیرم پول شاه را نیز به جیب زد و پس از ۹ ماه رفتن به سفر درمانی خبری از وی نشد.
رضاشاه که فهمید آیرم سرش را کلاه گذاشته، بنا کرد اورا بازگرداند و برای این کار نقشهای کشید و وی را تطمیع کرد. رضاشاه نامهای مبنی بر قدردانی از «خدمات شایسته» وی برایش فرستاد و هزار لیره هم در کنار نامه به وی هدیه داد و تشویقش کرد تا به ایران بازگردد. آیرم جواب تشکرات شاه را داد، هزار لیر را به جیب زد و برای رضاشاه نوشت اطبا هنوز بازگشت به میهن را برایش مفید نمیدانند! لابد احوالات شاه به هنگام دیدن این نامه دیدنی بوده است.
آیرم دیگر به ایران بازنگشت. وی با ریخت و پاش فراوان در اروپا زندگی میکرد و همین امر باعث شد پول و سرمایهاش در اواخر عمر کم شود. اما حمله متفقین به ایران و برکناری رضاشاه وی را امیدوار کرد که باز هم میتواند به ایران بازگردد و پول مفت به جیب بزند. آیرم برای این منظور در اروپا عدهای را دور خود جمع کرد و ایده تشکیل ایران آزاد را مطرح کرد، اما کسی او را جدی نگرفت و حتی عدلالملک دادگر که از طرف آیرم برای ریاست دولت ایران آزاد معرفی شده بود، دست رد به سینه آیرم زد.
آیرم در سالهای بعدی در فلاکت زندگی کرد و برای فرار از فقر دست به دامن حاج حسن آقا مهدوی، فرزند امین الضرب شد و مدتی را در خانه وی گذراند.
ایران تیمورتاش فرزند عبدالحسین تیمورتاش، که آیرم را عامل اصلی برکناری و حذف پدرش میدانست، گماشتهای را استخدام کرد که آیرم را در اروپا به قتل برساند. نهایتاً در سال ۱۳۲۷ آیرم زمانی که در قایقی تفریحی در لیختن اشتاین بود توسط گماشته ایران تیمورتاش زخمی شد و پس از چند عمل جراحی درگذشت. به این ترتیب پرونده یکی از فاسدترین دولتمردان معاصر ایران بسته شد.
منابع:
بازیگران عصر طلایی / ابراهیم خواجه نوری
داور و عدلیه / باقر عاقلی