ورزش و جوان- مفاهیمی چون اعتدال، دوستی، مهر و محبت، پذیرش، شکیبایی و صبر چند صباحی است که دیگر از میان جامعه رخت بربسته و در گوشهای کز کرده و به دست فراموشی سپرده شده است. مفاهیمی نامانوس و غریبی که در میان واژگان نوشتههایمان زیر خروارها خاک مدفون شده و حتی برای خودنمایی هم استفاده نمیشود.
هر جا مینشینی حرف از سیاست و اقتصاد و ارز و تلگرام است. همه ما آنقدر نوشتههای نیمبند فضای مجازی را خواندهایم که تحلیلگران خالی از سواد در عرصه سیاست و اقتصاد شدهایم و همه جا نظرات کارشناسانه میدهیم. داشتن اطلاعات در مورد محیط و اتفاقات اطرافمان عیب و عار نیست؛ اما آیا سوای از همه این جنجالها به فکر روح و روان و ذهن خود هستیم؟
همه از فاصله طبقاتی میگویند(که البته در این برهه از زندگی اقتصادی ایران پر بیراه نیست)؛ اما کسی به فکر فاصله اعتقادی و شکاف اخلاقی مردم است و برایش فکر بکری دارد؟
چند مطلب و مقاله در مرورگرها از عواقب فاصله اعتقادی، فاصله اخلاقی دیده میشود؟ آیا کسی به فکر اخلاق، اعتقادات و باورهای مردم ایران است؟ آیا کسی میداند که مردم ایران یا از این طرف بوم افتادهاند یا از آن طرف و حد وسطی ندارند؟ تا به کی نگاه صفر و صدی در میان تفکرات مردم و مسئولین میخواهد به همین فرمان براند؟ و تا به کی میخواهیم از عواقب هولناک آن چشم بپوشیم؟
یا مخالف نظام هستیم یا موافق. یا مخالف شخصیتهای نظام هستیم یا موافق. یا اصلاح طلب هستیم یا اصولگرا. آیا تا به حال شده بدون حب و بغض، جبههگیری و تعصب برآیند کلی و عملکرد نظام و شخصیتهای نظام را قضاوت کنیم؟ مثبت و منفیها را کنار هم بگذاریم و نمره دهیم و برای کاستیها به فکر چاره باشیم؟ آیا تخریب موافقین یا مخالفین و قهر و غضب نسبت به هر دو گروه در میان مردم راه چاره است؟ اصلاح طلبان را افرادی لاقید و بیاخلاق میپنداریم و اصولگرایان را افرادی متحجر و جنگجو.
یا مخالف حجاب هستیم یا موافق. موافقین حجاب را در کوچه و خیابان و فضای مجازی از دم تیغ انواع تهمتها و دشمنیها و گوشه کنایهها میگذرانیم و مخالفین حجاب را از دایره دوستی خود خارج میکنیم. نسبت به هر دو گروه بیمهری میکنیم و نوع پوشش افراد را ملاک عمل خود قرار میدهیم.
یا مخالف دین هستیم یا موافق. اگر مخالفیم که اصول را به کلی زیر سؤال میبریم و همه مناسک و احکام دین سوژه خنده و طنزهایمان شده و باب تمسخر همه چیز را باز میکنیم. از محرم و اربعین و ماه رمضان گرفته تا خدای بالاسرمان. با تمام روشنفکریهایمان که دم از آزادی بیان و احترام به عقاید هم میزنیم؛ اما تاب دیدن دینداری هموطنمان را نداریم و به زور میخواهیم او را از باورهایش جدا کنیم و هیچ حقی برایشان قائل نیستیم. اگر موافق دین هستیم آنقدر رفتارهای رادیکالی داریم که همه را از دین میرانیم و فقط چهرهای خشن و بیعاطفه از دین برجای میگذاریم و کجرفتاری و بیسلیقگیهای ما را در امر دین به حساب دینمان میگذارند و زمینهساز رفتارهای تند مذهبی در فرق مختلف میشویم.
یا مخالف غربیم یا موافق. یا مجذوب غرب و فرهنگشان میشویم یا غرب ستیز و متنفر. فرهنگ و آداب و رسوم خودمان را فراموش کردهایم؛ اما از ب بسم ا... تا ت تمت فرهنگ آنها را حفظیم. ایکاش نیم نگاهی هم به رفتارهای درست آن ها میانداختیم.
چرا حد وسطی نداریم و دائما مثل بندبازی هستیم که روی بندی راه میرود و هر آن امکان افتادنش است؟ وقتی بیفتد آیا میتوان به راحتی نجاتش داد؟ افراط و تفریط شمشیر دولبهای که سر میبرد و جای جبرانی نمیگذارد. چرا پذیرش عقاید مخالف ما برایمان سخت و جانکاه است؟ چرا تحمل شنیدن عقاید مختلف و مخالف ما برایمان عذابآور است؟ چرا تا به حال تمرین شنیدن نکردهایم؟ اصلا از این گوش بشنویم و از آن گوش در کنیم!
چرا هر که مخالف ما باشد از دایره دوستیهایمان خارج میشود و مهر و محبت را از او دریغ میکنیم؟ در نگاهمان، در کلاممان، در رفتارمان بغض و کینه و نفرت موج میزند و میخواهیم مانند گرگی گلوی او را بدریم؟
چرا تا این حد نسبت به هم و تفکرات و باورهای هم عناد میورزیم و حقوق اولیه انسانی را برای خودمان قائل نیستیم؟ چه توقع از آنانی که بر کرسی سیاست نشستهاند؟ این دیوار بلند و سخت و سنگین میان آدمهای جامعه فقط مهر و محبت را از بین میبرد و دلها را کدر میکند.
خیابانها، متروها، محل کار، دانشگاهها، مدارس و سطح شهر، پر از زنان و مردان شیک پوشی است که در پس ظاهر زیبایشان قلبی پر از خشمهای فروخورده و پنهانی دارند که در بزنگاهها آن را عیان میکنند. ایکاش دیوار مهربانی مختص اجناس و کالای مستعمل خانههایمان نبود. کمی از آن را هم به همدلی، همزبانی، پذیرش، درک، تحمل، صبر، شکیبایی، زبان خوش، لبخند زدن به روی هم، دوستی و اعتدال اختصاص میدادیم.