کد خبر: ۵۱۷۰۴
۱۱:۰۰ -۲۵ اسفند ۱۴۰۲

خاورمیانه، شهر بی کلانتر مانده؛ منطقه‌ای که سررشته کار به دست هیچ کس نیست

این منطقه خود را در یک وضعیت "میان‌دوره ای" می‌بیند. بحث درباره تک قطبی یا چند قطبی را فراموش کنید: خاورمیانه بی‌قطب است. کسی در اینجا مهار کار را در دست ندارد.

خاورمیانه

نشان تجارت - جنگ‌ها می‌توانند روشنگر باشند و می‌توانند سردرگمی بیاورند. درباره جنگ شش روزه‌ی ۱۹۶۷، برداشت متداول این است که اسرائیل به سرعت موج ملی‌گرایی عربی، که سراسر خاورمیانه را در می‌نوردید و پادشاهی‌ها را سرنگون می‌کرد، درهم شکست.
بر پایه روایتی از جنگ سال ۲۰۰۶ لبنان، حزب‌الله و اسرائیل در این نبرد به تساوی رسیدند و وجهه یک نیروی نظامی به ظاهر شکست ناپذیر فروریخت، آن هم در زمانی که ارتش‌های عرب مدت‌ها بود از جنگ با اسرائیل دست کشیده بودند. اغلب این گونه به نظر می‌رسید که درگیری‌های عربی – اسرائیلی، رویداد‌هایی روشنگر بوده باشند. روز‌های جنگ، ایده‌هایی را جارو کرد که برای دهه‌ها حاکم بودند.

اما روایت‌هایی که از این جنگ‌ها سر بر می‌آورد، چه بسا به افسانه‌سازی نزدیک باشند. روایت جنگ ۱۹۶۷، اگرچه کاملاً بیراه نیست، اما بیش از حد سطحی است. رژیم‌هایی مانند رژیم جمال عبدالناصر در مصر همواره و بیش از هر چیز بر پایه منافع شخصیِ تنگِ خود عمل می‌کردند تا آرمان‌های بلندپروازانه پان‌عربیسم، که فقط هنگامی از آن استفاده می‌کردند که به منافع خودشان خدمت می‌کرد. این گونه رهبران، کشورهایشان را زیر بار مشکلات سیاسی و اقتصادی‌ای قرار دادند که تا امروز هم پابرجا هستند. فاجعه‌ای که آن‌ها در سال ۱۹۶۷ تجربه کردند، ممکن بود نابودی آن‌ها را سرعت دهد، اما آ‌نها به هر حال زیر بار تناقضاتشان فرو می‌ریختند.

همین اتفاق برای جنگ سال ۲۰۰۶ اسرائیل علیه حزب‌الله رخ داد. این اولین شکست نظامی اسرائیل نبود؛ به یاد داشته باشید که اسرائیل پیش از آن برای سال‌هایی دراز جنوب لبنان را اشغال کرده بود تا اینکه در سال ۲۰۰۰ در یک عقب نشینی یک جانبه و حقارت بار، به این وضعیت پایان داد و نیروی نیابتی اش یعنی ارتش جنوب لبنان، ناگهان از هم پاشید. اسرائیل فقط در ظاهر، شکست ناپذیر به نظر می‌آمد، چون دشمنان جدی‌ترش تسلیم شده بودند. اما جنگ در حال دگرگونی بود، حداقل در خاورمیانه، زیرا نبرد میان ارتش‌ها به رویارویی با بازیگران غیردولتی تبدیل شده بود. اسرائیل، مانند ایالات متحده، در تلاش بود تا در تاکتیک‌های متعارفِ رویارویی بازبینی کند تا بتواند با یک تهدید غیرمتعارف رویارو شود.

از جنگ اخیر عربی – اسرائیلی هنوز زمان زیادی نگذشته تا بتوانیم یک فهرست کامل از نتایج را استخراج کنیم، اما پنج ماه هماوردی میان اسرائیل و حماس، برخی از افسانه پردازی‌های بزرگ را مردود کرده است: این که آرمان فلسطینیان مرده است، این که یک ائتلاف آینده‌نگرانه میان اسرائیل و کشور‌های عربی خلیج‌فارس، سپری را در برابر ایران فراهم می‌کند، این که منطقه‌ای که از مصیبت‌های جنگ خسته شده، قرار بود بر آرامش و رشد اقتصادی تمرکز کند و این که یک خاورمیانه واقعاً پساآمریکایی رخ نموده است.

تا ۷ اکتبر، راهبرد دیرپای "اختلاف بینداز و حکومت کنِ" اسرائیل در برابر فلسطینی‌ها موفق به نظر می‌رسید. نخست وزیر بنیامین نتانیاهو دست به هر کاری می‌کرد تا حاکمیت فلسطینی را تضعیف کند، حتی به این منظور با حماس هم معامله می‌کرد و از جمله امکان انتقال میلیارد‌ها دلار پول برای دولت حماس در باریکه غزه را فراهم می‌آورد؛ سپس ادعا می‌کرد که اسرائیل هیچ شریک جدی‌ای برای گفتگو‌های صلح در طرف فلسطینی ندارد، زیرا حماس، طرف نیرومندتر بود. گاه ممکن بود زد و خورد‌های کوتاهی در غزه رخ دهد یا حملاتی انفرادی در بیت المقدس و نواحی اشغالی انجام شود، اما برداشت متداول این بود که فلسطینی‌ها، بیش از این قادر به کاری نیستند و مفلوک‌تر و نزارتر از آنی هستند که بتوانند کنشِ جدی‌ای صورت دهند. جهان علاقه‌ای به مشکل آن‌ها نداشت. ایالات متحده دیگر نمی‌خواست میانجی گری کند. چین و هند دغدغه‌های دیگری داشتند. حتی برخی از کشور‌های عربی علاقه‌مندتر به انجام تعامل با شرکت‌های فناوری پیشرفته اسرائیلی بودند تا پیگیری تشکیل کشور فلسطینی. فشاری هم بر اسرائیل برای پایان دادن به اشغال فلسطین نبود، اشغالی که به نظر می‌رسید می‌تواند به طور نامحدود و با هزینه کم ادامه یافته و مدیریت شود.

این دیدگاه نتانیاهو بود، اما بسیاری دیگر نیز با او همنوا بودند. اسرائیلی‌ها از همه طیف، تصور می‌کردند که می‌توانند مسئله فلسطین را نادیده بگیرند. یک دهه جلوتر، زمانی که اسحاق هرتسوگ (رئیس جمهور کنونی اسرائیل) اصلی‌ترین رقیب مرکز – چپگرای نتانیاهو برای رسیدن به نخست‌وزیری بود، درباره انرژی خورشیدی بیشتر حرف می‌زد تا درباره منازعه اسرائیلی – فلسطینی. نظرسنجی‌ها نشان می‌داد که اکثر یهودیان اسرائیلی ترجیح می‌دهند وضعیت موجود را حفظ کنند تا پیگیر راه حل دو‌کشوری باشند.

البته که دیدگاه نتانیاهو، به طرز خیره کننده‌ای اشتباه بود. برای بسیاری این یک غافلگیری بود که ماشه جنگ تازه، دوباره از غزه کشیده شد، جایی که به نظر نسبتاً آرام بود و نه از نواحی اشغالی کرانه باختری، که هنوز هم یک قفس بود (و اکنون هم هست). اسرائیل فکر می‌کرد که حماس علاقه‌ای به یک جنگ گسترده ندارد: یک سال جلوتر، زمانی که جهاد اسلامی، یک گروه مسلح فلسطینی، صد‌ها موشک را از ناحیه غزه به آن سوی مرز پرتاب کرد، حماس کنار نشست. به نظر می‌رسید تمرکز حماس بر تقویت حاکمیت خود بر غزه باشد؛ و شگفت‌آور بود – شاید حتی برای خود حماس هم – که پیکارجویانی که ۷ اکتبر به اسرائیل حمله کردند، به ایجاد این همه خرابی قادر شدند. اما هیچ کس نباید شگفت زده و غافلگیر می‌شد که دیرپاترین منازعه حل ناشده منطقه، سرانجام روزی دوباره زنده شود.

وقتی این اتفاق افتاد، مغلطه‌های دیگری هم افشا شد. روابط پنهانی که در یک دهه پس از ۲۰۱۰ میان اسرائیل و کشور‌های عربی خلیج فارس بوجود آمده بود، بر شالوده هراس مشترک از ایران بود. احساس منافع مشترک، به پیمان‌های ابراهیم در سال ۲۰۲۰ منجر شد و اسرائیل روابطی رسمی با بحرین و امارات متحده عربی برقرار کرد و گفتگو بر سر عادی سازی با عربستان سعودی هم به جریان افتاد. واشنگتن که در پی دست کشیدن از خاورمیانه بود، این شرایط را به عنوان یک فرصت می‌دید: نیاز کمتری به حضور نیرو‌های نظامی ایالات متحده برای مهار ایران و نیابتی هایش خواهد بود اگر اسرائیل و کشور‌های خلیج فارس بتوانند خودشان این کار را انجام دهند. اما امروز، اسرائیل و ائتلافی که تحت رهبری آمریکاست، در پنج نقطه – غزه، عراق، لبنان، سوریه و یمن – با نیابتی‌های ایران درگیری دارد و کشور‌های خلیج فارس هم به جای آن، تمرکز خود را بر همگرایی با ایران قرار داده اند.

امید به ایجاد یک ائتلاف امنیتی منطقه‌ای، یک واقعیت کلیدی را در مورد کشور‌های خلیج فارس نادیده گرفت: آن‌ها هدف‌های نرمی هستند. آن‌ها به صادرات نفت برای پر کردن خزانه‌های خود، واردات برای تامین نیاز‌های جمعیتشان، و زیرساخت‌های آسیب‌پذیری مانند کارخانه‌های آب شیرین کن وابسته‌اند تا در منطقه‌ای نامناسب برای زندگی زنده بمانند. در سال ۲۰۱۹، موشک‌ها و پهپاد‌های ایرانی به تاسیسات نفتی عربستان سعودی برخورد کرد و به طور موقت نیمی از تولید نفت این کشور را مختل ساخت. این حمله نشان داد که کشور‌های خلیج فارس تا چه اندازه آسیب‌پذیرند. با وجود میلیارد‌ها دلاری که برای خرید سلاح صرف می‌کنند – عربستان سعودی و قطر جزء پنج کشور اول واردکننده سلاح در جهان هستند – ارتش‌هایشان توانایی زیادی ندارند و از تجربه کمی در نبرد‌های میدانی برخوردارند.

شاید در این زمینه، امارات متحده عربی یک استثنا باشد که ارتش آن، در جنگ در جنوب یمن عملکرد نسبتا خوبی داشت. اما مقامات غربی که این کشور را به عنوان "اسپارتای کوچک" می‌ستایند، دچار سوء تفاهم شده اند. امارات متحده عربی جامعه‌ای نیست که در جنگ‌های سخت، تجربه کسب کرده باشد؛ یک کانون تجاری است که به یُمن شهرتش به عنوان یک جزیره ثبات، شکوفا می‌شود. امارات ممکن است قوی‌ترین نیروی نظامی عربی را داشته باشد – که البته این نکته هم باید بیشتر بررسی شود –، اما دولت آن اکنون از استفاده از این ارتش در منازعه‌ای که ممکن است باران موشک‌ها را بر هتل‌های پنج ستاره دبی بریزد، پرهیز می‌کند.

حکام خلیج فارس هم محاسبات اشتباه خود را داشتند. تا قبل از ۷ اکتبر، مکرر از آن‌ها شنیده می‌شد که از یک خاورمیانه چندقطبی سخن می‌گفتند. ایالات متحده با جنگ در اوکراین، رقابت با چین و سیاست داخلی پیچیده خود درگیر بود؛ شریکی نومید کننده که در سیاست اش، نوساناتی غیرقابل پیش‌بینی داشت. روسیه، از سوی دیگر، خود را با نجات دیکتاتور سوریه، بشار الاسد، در سال ۲۰۱۵ هنگامی که به نفع حکومت وی در جنگ داخلی سوریه مداخله کرد، به عنوان یک متحد قابل اعتماد و موثر جا انداخته بود. چین هنوز یک قدرت نظامی در خاورمیانه نداشت، اما منبعی به ظاهر بی‌پایان برای سرمایه‌گذاری، و به طور فزاینده، برای تامین سلاح و فناوری بود. ایالات متحده دیگر آن قدر ضروری و غیرقابل جایگزین نبود.

اما اکنون در هنگامه بدترین بحران منطقه در دهه‌های اخیر، روسیه و چین غایب هستند. آن‌ها از این منازعه استفاده کردند تا دورویی‌های غرب را درشت نمایی کنند، اتهامی که در منطقه خاورمیانه هم مخاطبانی را یافته است. اما هیچ‌کس نگاهش به مسکو یا پکن نیست که دیپلماسی را به جریان اندازد، کمک‌های انسانی فراهم کند یا امنیت منطقه‌ای را تقویت کند. آن‌ها حتی در جایی که منافع خودشان هم تحت تأثیر قرار می‌گیرد، نمی‌توانند (یا نمی‌خواهند) نقش مهمی ایفا کنند. قاعدتا چین باید به این مسئله توجه داشته باشد که از نوامبر، حوثی‌ها سرگرم حمله به کشتی‌های تجاری در دریای سرخ هستند، کاری که تجارت با اروپا را به خطر می‌اندازد، اما این کشور کشتی‌های جنگی اش را به این منطقه نفرستاد. هرچند چین بزرگترین شریک تجاری ایران است، اما پکن از نفوذ خود بر رژیم تهران برای مهار حوثی‌ها استفاده نکرد بلکه فقط خواهان عبور بدون مزاحمت کشتی‌های چینی از دریای سرخ است.

باز هم، این موضوع باید پیش از ۷ اکتبر آشکار می‌بود. در نگاهی به پشت سر، مداخله روسیه در سوریه، بالاترین سطح نفوذ منطقه‌ای اش به شمار می‌آمد. مسکو سه سال بعد، تلاش کرد تا به خلیفه حفتر، یک جنگجوی لیبیایی، کمک کند تا طرابلس را تسخیر کند، اما تلاش روسیه توسط پهپاد‌های ترکیه خنثی شد. تجاوز به اوکراین نیز نفوذ روسیه را کمتر کرد. این کشور اکنون سلاح کمتری برای فروش به حکومت‌های خودکامه عربی دارد و پول کمتری برای سرمایه‌گذاری در منطقه. مسکو اکنون هوش و حواسش به اروپاست و کمتر می‌تواند حتی به متحدان نزدیک خود در خاورمیانه توجه داشته باشد. یک مقام اسرائیلی در ماه ژانویه به من گفت: "آن‌ها دارند سوریه را به ایران می‌بازند. " تنها دستاورد دیپلماتیک روشن چین در منطقه، سال پیش بود: رساندن آشتی عربستان و ایران به خط پایان، اما بیشتر کار‌های دشوار در جا‌های دیگر انجام شد.

این گمان وجود داشت که آن آشتی، نشانه‌ای باشد از یک دوره تازه آرامش در منطقه. جنگ‌های داخلی در لیبی، سوریه و یمن به بن بست رسیده بودند. خودکامه‌هایی که از بهار عربی جان سالم به در برده بودند، یا از آن سر برآورده بودند، می‌دانستند که باید بر مسائل اقتصادی متمرکز شوند تا جوامعشان از سر نارضایتی، دوباره شورش نکنند. بسیاری از تحلیل‌گران فکر می‌کردند که پس از دهه‌ها آشوب، همه طرف ها، اختلافاتشان را کنار می‌گذارند و تلاش می‌کنند به اقتصادهایشان سروسامان دهند و آن‌ها را یکپارچه کنند. مقامات آمریکایی به این دیدگاه امیدوارانه دل بسته بودند و حکام خلیج فارس هم آن را ترویج می‌کردند. اما حتی قبل از ۷ اکتبر هم، عمر کوتاهِ دور تازه آرامش در منطقه، آشکار شد: سودان فقط چند هفته پس از توافق عربستان و ایران به جنگ داخلی وحشتناکی فرو غلطید. منطقه‌ای که پر از دولت‌های ناکارآمد و در حال فروپاشی است با منازعاتی حل ناشده، به زمین مساعدی برای رشد پدیده‌ای تازه تبدیل شد.

شهرِ بی کلانتر:

افسانه‌ها، هرچند اشتباه هم باشند، می‌توانند روشنگر هم باشند. برخی از مقامات خلیج فارس، از جهان چند قطبی سخن می‌گفتند چرا که واقعا از ایالات متحده ناخرسند بودند؛ دیگران هم این گزاره را تکرار می‌کردند به امید آن که موجب ماندن ایالات متحده در خاورمیانه شود. واشنگتن امیدش را به ساختار امنیتی تازه گره می‌زد، چرا که می‌خواست از خاورمیانه برود. اسرائیل بر این باور بود که یک اشغال بی‌پایان و کم هزینه، چه بسا امکان پذیر و پذیرفتنی باشد چرا که بزرگترین قدرت‌های منطقه این پیام را منتقل می‌کردند. به عبارت دیگر، خاورمیانه در حال تغییر است، حتی اگر سیاست‌گذاران در ارزیابی و سنجش این دگرگونی ها، اشتباه کرده باشند.

نفوذ ایالات متحده بی گمان در حال کاهش است، اما چین و روسیه هنوز به قدرت‌های خاورمیانه‌ای تبدیل نشده‌اند. واشنگتن نمی‌تواند اسرائیل را به تأیید یک راه‌حل دو کشوری یا بازگشت حکومت خودگردان به غزه متقاعد کند. ایالات متحده به اندازه کافی قدرت دارد که دو گروه ناو‌های هواپیمابر را به دریای مدیترانه شرقی اعزام کند و بمب‌افکن‌های B-۱ را به نیمه دیگر جهان بفرستد تا حملاتی را علیه حوثی‌ها و شبه نظامیان عراقی انجام دهند، اما به اندازه کافی قوی نیست که این شبه نظامیان را از حملات به کشتی‌های تجاری یا نیرو‌های آمریکایی باز دارد. ایالات متحده به جلوگیری از جنگ بین اسرائیل و حزب الله در روز‌های پس از ۷ اکتبر کمک کرد و حملات آن به حوثی‌ها ممکن است موجب کاهش موقت ذخیره موشک‌های ضدکشتی آن‌ها شود، اما فراتر از آن، ایالات متحده کمتر دستاوردی را می‌تواند از تلاش‌های دیپلماتیک و نظامی خود در طول پنج ماه گذشته ارائه دهد. آمریکا، حتی زمانی که یک قدرت فعال‌تر منطقه است، بازهم قدرتی ناتوان است. کشمکش بی خاصیتی با نیابتی‌های ایران دارد و به یک دولت سرکش در اسرائیل التماس می‌کند.

هرچند اشتباه بود که آمریکا به توهم یک ائتلاف ضد ایرانی دل بست، اما اتحاد خود ایران نیز نشانه‌هایی از محدودیت را بروز می‌دهد. در مصاحبه‌هایی که در چهار ماه گذشته انجام شده، شاید تنها چیزی که مقامات آمریکایی، عرب، اروپایی، ایرانی و اسرائیلی بر سر آن توافق داشتند، این بود که حماس بدون مشورت با حامیان خود در تهران به اسرائیل حمله کرد. از آن زمان، نظام ایران از باز گذاشتن دست قوی‌ترین نیابتی خود، حزب الله که در لبنان، از جمله از طرف جامعه شیعه خودش، برای پرهیز از جنگ با اسرائیل زیر فشار است، خودداری کرده است. ایران نیز از اقدامات نیابتی‌های خود در عراق و یمن نگران است. این "محور مقاومت" برای دور نگه داشتن منازعات از مرز‌های ایران طراحی شده بود، اما اکنون، به کار گرفتن این محور، به معنی کشاندن خطر به داخل خانه است.

اگرچه کشور‌های خلیج فارس، در همراهی با اسرائیل، در مقابل ایران قرار نمی‌گیرند، اما همچنین در مقابل اسرائیل هم قرار نمی‌گیرند. امارات متحده عربی روابط دیپلماتیک و تجاری خود با اسرائیل را حفظ کرده است، به گونه‌ای که پرواز‌های منظم دبی و ابوظبی به تل‌آویو ادامه دارد، حتی در روز‌های نخست جنگ، زمانی که هواپیما‌ها تقریباً خالی بودند. یک تاجر اسرائیلی در ماه ژانویه به من گفت: "همه چیز به روال عادی جریان دارد. " وقتی که با یک مقام اماراتی به طور غیررسمی صحبت می‌کردم، نکاتی که او مطرح می‌کرد می‌توانست از زبان یک اسرائیلی تندرو باشد. بحرین شاهد اعتراضاتی علیه اسرائیل بود و پارلمان بی‌قدرتش مصوبه نمادینی درباره قطع روابط با اسرائیل داشت، اما رژیم همه‌چیز را نادیده گرفته است. عربستان هنوز عجله دارد تا قبل از انتخابات نوامبر در آمریکا با اسرائیل به توافق برسد. مسأله فلسطین با هزاران نفر کشته، دوباره مطرح شده، اما به نظر نمی‌رسد که چندان پیشرفتی کرده باشد.

این منطقه خود را در یک وضعیت "میان‌دوره ای" می‌بیند. بحث درباره تک قطبی یا چند قطبی را فراموش کنید: خاورمیانه بی‌قطب است. کسی در اینجا مهار کار را در دست ندارد. ایالات متحده یک هژمون بی علاقه و بی خاصیت است و رقبای قدرتمندش از او هم بدتر. کشور‌های شیشه‌ای خلیج فارس نمی‌توانند این جای خالی را پر کنند؛ اسرائیل هم نمی‌تواند؛ و ایران هم تنها می‌تواند نقش یک خرابکارِ دردسرساز را ایفا کند. بقیه هم همگی تماشاگرانی هستند که با مشکلات اقتصادی و بحران مشروعیت دست به گریبانند. این واقعیت حتی قبل از ۷ اکتبر هم وجود داشت. جنگ، تنها توهم‌ها را جارو کرد.

منبع: فارن افرز/ دیپلماسی ایرانی

ارسال نظرات
آخرین اخبار
گوناگون