نشان تجارت - در خاطره این افسر جنایی می خوانیم: عصر هشتم آذر ماه سال ۹۳ بود، همه چیز داشت خوب پیش میرفت و قرار بود ساعت ۶ از اداره مستقیم به خانه بروم و با همسرم برای خرید بیرون برویم. چند روزی بود که به او قول داده بودم، اما پروندههای عقب مانده اجازه این کار را نمیداد. آن روز کشیک قتل بودم و امیدوار بودم مثل صبح تا عصر قتل رخ ندهد.
ساعت ۷ عصر سوار ماشین شدم به سمت خانه بروم که تلفن کشیک زنگ خورد. افسر کلانتری نیاوران پشت خط از قتل سه نفر خبر داد و از من خواست سریع به محل جنایت در خیابان باهنر و نزدیکیهای میدان نیاوران بروم. سریع به آن سمت حرکت کردم، اما ترافیک زیاد بود. از طریق خط ویژه خودم را خیلی زود به آدرس اعلامی رساندم.
در خیابان همهمه بود و برایم غیر قابل باور که چقدر مردم در این محله جمع شده اند. به سختی از بین مردم خودم را به پشت نوار زرد رنگ صحنه جرم رساندم.
افسر کلانتری جلو آمد و خواست شرح حادثه را بگوید. تا صحنه جنایت را دیدم با همسرم تماس گرفتم و عذرخواهی کردم چرا که میدانستم تا نیمه شب در این صحنه قتل خواهم بود تا ردی از قاتل پیدا کنم. افسر اعلام کرد قتل خانوادگی است و قاتل در صحنه قبل از انتقال اجساد دستگیر شده است.
افسر پسر جوانی را معرفی و اعلام کرد او موضوع را به پلیس اطلاع داده است. پسر جوان دانشجو بود. او را به گوشهای بردم و خواستم از این جنایت بگوید. او خودش را محسن معرفی کرد و گفت: دوستم میلاد چند روزی بود افسرده بود و از قتل اعضای خانواده اش میگفت، نگرانش بودم و سعی داشتم کنترلش کنم تا این اتفاق رخ ندهد. امروز عصر تماس گرفت و گفت کار مهمی با من دارد، وقتی به در خانه شان رسیدم ادعا کرد پدر، مادر و پدربزرگش را کشته است. چون حال خوبی نداشت احتمال دادم راست میگوید سریع به پلیس خبر دادم و پلیس سر رسید و او را دستگیر کرد.
بعد از حرفهای دوست قاتل با هماهنگی بازپرس جنایی، بازجویی از پسر ۳۱ ساله را شروع کردم. انگار نه انگار ساعتی قبل سه قتل انجام داده است. خیلی خونسرد و شمرده شمرده صحبت میکرد. وقتی خواستم توضیح دهد بدون ذرهای پشیمانی در صورتش شروع به صحبت کرد: «آقای پلیس من خسته شده بودم و میخواستم بکشم تا راحت شوم. عصر دیروز میخواستم آنها را بکشم و از شرشان خلاص شوم، اما دوستم من را منصرف کرد. امروز پدر و مادرم با یکدیگر درگیر بودند و من عصبانی شدم. قبل از آن هم مواد مصرف کرده بودم. چاقو را از دست پدرم گرفتم و دقایقی بعد دیدم مادر و پدربزرگم روی زمین غرق خون هستند. به همین خاطر پدرم را هم کشتم. داشتم اجساد را داخل ماشین میگذاشتم تا به بیرون شهر ببرم که دستگیر شدم.»
بیشتر بخوانید: نخستین عکس از قربانی حادثه تکاندهنده اهواز
بعد از این اعترافات من واقعا برایم جای تعجب بود که یک نفر چگونه میتواند اینقدر راحت اعضای خانواده اش را بکشد و عین خیالش نباشد. با پایان صحنه جنایت حدود ۲ بامداد به سمت خانه رفتم، اما هنوز به این جنایت تلخ فکر میکردم و دو روز فکرم درگیرش بود.