نشان تجارت - مانا یزدانیامیری: کتاب کتابدار نهر ترابل سام با نام انگلیسی the book woman of Troublesome Creek به نویسندگی کیم ریچاردسون و ترجمه پروانه عزیزی در پاییز ۱۴۰۳ در نشر دیدآور به چاپ رسیده است، موضوع کتاب در مورد زنی جوان و رنگین پوست است که برای مستقل شدن تلاش میکند. او به طور داوطلبانه در برنامه ترویج فرهنگ کتابخوانی که در آن زمان برای غلبه به وضعیت نابسامان اقتصادی آن زمان آمریکا پایهریزی شده بود، میپیوندد. در راه این زن جوان بسیار فراز و فرود پیش روست که قلم لطیف و زیبایی خانم پروانه عزیزی آن را برای خواننده راحتتر و باورپذیرتر میکند.
به همین بهانه، نشان تجارت با خانم پروانه عزیزی در مورد این کتاب، گفتوگویی داشته است.
* چه فاکتور قابل تاملی شما را به ترجمه این کتاب تشویق کرد؟ زنانه بودن قصه؟ تاریخ آمریکا؟ قصهای در مورد اقلیت جامعه؟
بگذارید ابتدا تشکر کنم از قرار این مصاحبه. امیدوارم بتوانم پاسخهای راهگشایی بدهم که به کار بعضی از خوانندگان بیاید. بخش اول سوالتان در واقع کتاب پیشنهاد ناشر«انتشارات دیدآور» بود و اگر به فرمایش شما فاکتور قابل تاملی وجود داشته باشد بعد از خواندن کتاب به دست آمد. با خواندن متن اصلی کتاب بسیار مشتاق شدم که آن را ترجمه کنم تا خوانندگان فرضی را در لذت آن سهیم سازم و اما زنانه بودن قصه، به هیچ وجه. این یک تصادف محض بود. نویسنده زن، مترجم زن و از قضا شخصیت اصلی داستان که زن بود. میتوانست جور دیگری باشد، نویسنده مرد، مترجم زن. قهرمان مرد و یا نویسنده زن، مترجم مرد و قهرمان زن و شاید شکلهای دیگری. اما این جا دست بر قضا هر سه زن هستیم. این به هیچ وجه امتیاز نیست، این یک موقعیت است، شاید دیگری در شرایط دیگر بهتر از من کار میکرد، اما من این را به فال نیک گرفتم. امیدوارم همه زنان و مردان از خواندن آن به یک اندازه لذت ببرند.
و اما بخش دیگر سوالتان، این هم به تنهایی ویژگی خاصی نیست. میشد در هر جای دیگری از جهان اتفاق بیفتد، چه بسا که چنین هم باشد. و اما آنجا که گفتید قصهای در مورد اقلیت جامعه، من خیلی با این مفهوم موافق نیستم چرا؟ اقلیت بودن یک بار منفی دارد. ممکن است آدمی در قبال دهها و صدها و هزاران نفر بر حق باشد، این برحق بودن درواقع همان کارکرد را دارد یعنی اکثریت. جهان امروز جهان اقلیت دینی، اقلیت نژادی، اقلیت فکری نیست. ما همه برابریم اگرچه تعدادمان بیش و کم باشد.
* به عنوان یک زن، در ترجمه کتابی که نویسنده آن هم یک خانم است، در حین ترجمه آیا با قسمتی از داستان یا لحظهای از قصه همذاتپنداری داشتید؟ و یا حسی که ممکن است خودتان در زندگی تجربهاش کردهاید به سراغتان آمد؟
من به عنوان یک زن سراغ این کتاب برای ترجمه نرفتم. من به عنوان یک مترجم علاقهمند به ادبیات، کتاب را انتخاب کردم شاید بتوان با قید احتیاط گفت این سوال شاید کمی دور از واقع باشد، همین؛ و حالا موضوع همذاتپنداری، حتما. با همه قسمتهای داستان همذاتپنداری داشتم. بیشتر مایلم که ببینم آیا خوانندگان هم چنین هستند یا نه؟ تا وقتی کتاب در دست ترجمه بود تصورات دیگری داشتم، اما کتاب خوانده شد، ترجمه شد و به کتابفروشیها رفت، بعد از آن دیگر من با آن کاری ندارم. امیدوارم مورد استقبال واقع شود و جای خودش را پیدا کند؛ و در ادامه پرسشتان میتوان گفت که بخشی از تجربههای بشری مشترک و بخشی از آنها به تنهایی اتفاق میافتد. در این رمان هم چنین است. این رمان حتما برای خوانندگان تازگی دارد مگر میشود لحظاتی با این رمان همذات نشد، فکر نکرد، اندوهگین نشد. تجربه کاسی مری تجربه خودش بود، اما بعد از خواندن رمان، تجربه من هم شد، تجربه کسی دیگر و تجربه خیلی از خوانندگان. من با او حالا دیگر صمیمی هستم و برایش آرزوی سرسلامتی دارم و او را میبینم که همچنان در آن تپههای ناهموار کتاب را به اهلش میرساند.
* ترویج فرهنگ کتابخوانی و کسب دانش و یادگیری در آن زمان خاص که به صورت یک برنامهریزی گسترده در آمریکا پایهریزی شد برای کمک به اقتصاد جامعه، به نظر شما در اکنون این جامعه چه تاثیر شگرفی گذاشته و حال این کشور از نظر کتابخوانی در چه جایگاهی قرار دارد؟
این که چه تاثیری داشته، نمیتوان منکر آن شد مگر میشود کتاب و کتابخوانی تاثیری بر جامعه و آدمها نگذارد بهخصوص آنجا که دولتها تصمیم میگیرند با سیاستهای مدبرانهشان ترویج کتاب کنند. بخش بسیاری از فرهنگ جوامع ارتباط مستقیم با کتاب دارد و وقتی کتاب هست، کتابخوان هم باید باشد، شاید! مرا به حیطههای دیگر میکشانید. من فکر میکنم تاثیر شگرفی گذاشته باشد، اگر چنین نباشد من بیتقصیرم. ما با خواندن این رمان و یا هر رمان دیگری از هر کجای جهان، با بخش کوچکی از یک فرهنگ، یک جامعه و یک اندیشه روبهرو میشویم و میفهمیم برای رسیدن به یک موقعیت متعالی و بهتر باید راههای پرصعبالعبور را پشت سر بگذاریم. امیدوارم شعار نداده باشم. اما این رمان و هر رمانی کمی این مسیر را هموار میکند.
من چندان اطلاعی از حال کتابخوانی آنجا ندارم، ولی با مراجعه به تیراژ کتابهای منتشر شده در آنجا و مقایسه آن با خودمان، اگرچه قیاس معالفارغ است، میتوان به پاسخ درخوری برای بخش پایانی سوالتان رسید. کاش میشد در یک شرایط فرضی یا غیرفرضی من از شما میپرسیدم که حال کتابخوانی «این سرزمین» چگونه است.
* جامعه خودمان ایران را چگونه میبینید؟ با گستره فراوان سوشیال مدیا و فضای مجازی که وسعتی بینهایت دارد با عمقی اندک، بستر قصه و داستان جایگاه خود را یافته است؟ فرهنگ کتابخوانی چطور؟
آیا در این آشفتهبازار میشود ادبیات، رمان، داستان، قصه و شعر محلی از اعراب داشته باشد؟ کاش که داشته باشد. ادبیات اطلاعات نیست، سوشیال مدیا نیست، ادبیات زندگی است، شما را از همه آن خروارها اطلاعات که هر ثانیه و هر لحظه و هر روز سرریز میشود و همچنان و همچنان ادامه مییابد میرهاند. ادبیات وظیفه دیگری دارد. ادبیات دستش را به سوی خواننده و مخاطب دراز میکند تا او را از خود و پیرامونش برهاند، تا به تامل و تعقل وادارد هر چند که گاه سرگرمی هم با خود دارد. من نمیدانم که این فضای مجازی میتواند جای ادبیات را بگیرد یا نه، این روزها من هم گاهی پادکست گوش میکنم و هر از چندی چیزهای جدی و قابل توجه هم در آن مییابم، مخالفتی هم با آن ندارم، اما برای من خواندن یک رمان کاغذی از گلشیری، دولت آبادی، مارکز و یوسا و ورق زدن آن بسیار جذابتر است و ترجیح میدهم یک «چوبالف» لای کتاب بگذارم تا بعد دوباره از همانجا ادامه دهم تا این که کلیدی را در صفحه کلید کلیک کنم. میدانم که این یک آرزوست، چون تکنولوژی کار خودش را میکند. البته شاید برای کسانی که زمانی برای مطالعه ندارند گوش کردن به «پادکست»ها فرصت مغتنمی باشد، اما آیا آثار جدی ادبیات را میتوان مثلا پشت فرمان اتومبیل خصوصا هنگام ترافیک گوش کرد؟ میشود شنید، ولی این وسعتی است بینهایت با عمقی اندک! به یاد بیاوریم پایان دهه ۳۰ و در ادامه، دهه ۴۰ را که شعر جایگاه والایی داشت و مخاطبان بسیار. به نظر اکنون این وظیفه بر عهده قصه و داستان و رمان است.
فرهنگ کتابخوانی را هم که همه شاهد هستند. برخی معتقدند که توجه به خواندن کتاب کاهش یافته، زیرا بسیاری ترجیح میدهند محتوای مختصر و سریع دریافت کنند من، اما تنها میتوانم یاد کنم از نویسندگانی که چه مرد و چه زن که در طول این دههها داستان نوشتهاند، رمان نوشتهاند، شعر گفتهاند و فیلم ساختهاند. با ادای احترام به همه آنها.
* شما از نویسندگانی، چون اشمیت و موراکامی هم ترجمههایی داشتهاید، ترجمه از زبان مردانه راحتتر است یا زنانه؟ تفاوتهایی شاخص و یا نگاهی متفاوت در آن میبینید؟
از نویسندگانی که نام بردید با خواهرم که جا دارد از او یاد کنم و برای همیشه یادش را گرامی بدارم، ترجمههایی مشترک داشتهایم و من باز به احترام او کتاب دیگری از اشمیت ترجمه کردم و این راه بس دشواری بود آن هنگام که دیگر او نبود. و اما ترجمه از زبان مردانه یا زنانه، منظورتان نویسنده مرد یا زن است یا لحن زنانه و مردانه؟ من بیشتر به کتاب خوب فکر میکنم. گاهی موقع ترجمه فراموشم میشود نویسنده، موراکامی، اشمیت، آلنده، ریچاردسون زن هستند یا مرد. به نظرم تفاوت در جنسیت نیست در نگاه آدمهاست به پیرامونشان. اگر نویسنده زنی نگاهی مردانه داشت یا برعکس، تکلیفمان چیست؟
* اگر سخنی دارید خوشحال میشوم که بفرمایید.
اما حرف آخر. هر چیزی را پایانی است، مثل پایان همین مصاحبه، مثل پایان نهر ترابلسام، مثل پایان زندگی، اما آن چیزی که پایان ندارد، کتاب است. بخش مهمی و بخش بسیار بسیار مهمی از فرهنگ، هنر، فلسفه و اندیشه در کتابها نهفته است و تنها در پایان از قول آن کتاب معروف اومبرتو اکو و ژان کلود کریر میتوان گفت «از کتاب رهایی نداریم».