نشان تجارت - نوجوان ۱۵ سالهای که مدعی بود ازدواج دوم پدرش زندگی آنها را آشفته کرده است، با بیان این که دیگر نمیتواند رفتارهای تحقیرآمیز نامادری اش را تحمل کند، به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: ۱۰ ساله بودم که مادرم را به خاطر یک بیماری صعب العلاج از دست دادم.
مرگ مادرم ضربه روحی شدیدی به من و خانواده ام وارد کرد چرا که او زنی مهربان و فداکار بود که حتی جانش را برای آسایش و آرامش ما فدا میکرد. پدرم، چون اوقات بیشتری را برای کار در بیرون از خانه به سر میبرد، مادرم همه کارهای من و برادرم را علاوه بر امور خانه داری انجام میداد به طوری که حتی از تکالیف مدرسه من نیز غفلت نمیکرد.
خلاصه با درگذشت مادرم، زندگی ما زیر و رو و ضربه روحی شدیدی به من وارد شد. هنوز یک سال بیشتر از فوت مادرم نگذشته بود که اطرافیان برای پدرم آستین بالا زدند و طوری وانمود میکردند که پدرم باید به خاطر سر و سامان دادن به این زندگی آشفته ازدواج کند تا من و برادرم نیز از انزوا و افسردگی خارج شویم.
بالاخره پدرم با زن جوانی ازدواج کرد. برادرم که نمیتوانست حضور نامادری را تحمل کند، خانه مجردی اجاره کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. من هم که هنوز ماجرای از خودگذشتگیهای مادرم را به خاطر داشتم، سعی میکردم به نامادری ام نزدیکتر شوم، اما او هیچ علاقهای به من نداشت.
با آن که مادرم همه اعضای خانواده را دور یک سفره جمع میکرد و اجازه نمیداد کسی به تنهایی غذا بخورد، اما نامادری ام غذای من را داخل سینی میگذاشت تا به اتاقم بروم و مزاحم او و پدرم نشوم. کار به جایی رسید که با نصب یک پرده در اتاق پذیرایی حتی محل رفت و آمد مرا نیز جدا کرد.
رفتارهای ناشایست نامادری ام به گونهای بود که دیگر آداب اجتماعی از خاطرم رفت و به نوجوانی خجالتی و گوشه گیر تبدیل شدم. با آن که بارها برایش هدیه خریدم تا مرا دوست داشته باشد، اما او فقط پدرم را میدید و اهمیتی به من و برادرم نمیداد. از سوی دیگر پدرم نیز غرق در احساسات و عواطف خودش بود و نمیخواست همسرش آزرده خاطر شود. حالا دیگر تحمل این رفتارها را ندارم و ...