نشان تجارت - سال گذشته وقتی که الیزابت هولمز کارآفرین حوزه سلامت به خاطر اتهامات فساد مالی در کمپانی Theranos گناهکار شناخته شد، بخش زیادی از گزارشهای رسانهای نه به بی پروایی و سوأ استفاده کمپانی آزمایشگاهی او از اعتماد مردم بلکه به لباسهایی که انتخاب کرده بود اختصاص داشت: پیراهنهای مشکی، شلوارهای مشکی و مهمتر از همه یقه اسکیهای مشکی.
هولمز در سال ۲۰۱۵ در مصاحبه با مجله Glamour گفته بود: «احتمالاً ۱۵۰ دست از اینها را دارم. این یونیفرم من است. این همه چیز را ساده میکند، زیرا هر روز چیز مشابهی را میپوشید و نیازی نیست به آن فکر کنید– یک چیز کمتر در زندگی شما».
این دیدگاه هولمز در نهایت به نوعی باعث ویرانی کسب و کارش شد: ترجیح دادن استیل بر کیفیت و ظاهر بر کمال درونی. شاید کمی کلیشهای به نظر برسد، اما این جزییات به خوبی شخصیت او را نشان میداد.
به گفته یکی از کارمندان سابق، علاقه هولمز به ژاکت به وضوح از استیو جابز، مدیرعامل فقید سابق کمپانی اپل الهام گرفته شده بود که به ندرت بدون یکی از آن یقه اسکیهای سیاه رنگ مارک Issey Miyake در انظار عمومی ظاهر میشد.
اعتبار و شهرت او با این تیپ همیشگی اش عجین شده بود و یقه اسکی سیاهش همواره نوعی حس هوش جذاب و تمیزی و دقت را به مخاطب منتقل میکرد.
این لباسها نشان میداد که وی نوعی متفاوت از انسانهای تاجر است، تصویری که در مورد دیگر روسا و شخصیتهای برجسته دنیای کسب و کار حس نمیشد. اگر او نیز مانند بیل گیتس و جف بیزوس لباس میپوشید، آیا او را به عنوان چیزی بیشتر از یک مدیرعامل متفاوت و زیرک به یاد میآوردیم؟
اینجا یک سوال بسیار واضح وجود دارد و آن اینکه چگونه یک آیتم اساسی از طرز لباس پوشیدن به چنین نماد مشهودی تبدیل شد؟ پاسخ در سادگی این لباس نهفته است.
جذابیت یقه اسکی بیشتر به خاطر چیزهایی است که این لباس در واقع نیست: پوشیدن این لباس باعث شد که ترکیب کلاسیک پیراهن و کراوات بسیار خودنمایانه و تی شرت بسیار بیش از حد نامرتب و ولنگارانه به نظر برسد در حالی که یقه اسکی یک زیبایی غیرقابل دستیابی بین رسمی بودن و بی قیدی را به ذهن متبادر میسازد.
هوشمندانه است که آن را زیر یک پیراهن پوشید و همزمان برای پوشیدن هر روزه نیز به اندازه کافی کژوال و راحت است. یقه اسکی که در اواخر قرن نوزدهم به عنوان یک لباس مناسب برای بازیکنان چوگان طراحی شد، در ابتدا یک طراحی منفعت گرایانه بود که عموماً توسط ورزشکاران، کارگران، ملوانان و سربازان به خاطر راحتی کار با آن پوشیده میشد.
اما با شروع قرن جدید، کولیهای اروپایی جذابیت خاصی در این لباس یافتند که به خوبی با ایده آلهای طراحی مدرن جفت و جور میشد. بخش زیادی از شهرت متعاقب یقه اسکی را باید به نوئل کووارد نمایشنامه نویس بریتانیایی نسبت داد که به طور مرتب در دوران شهرتش در دهه ۱۹۲۰ این نوع لباس را به تن میکرد.
اگر چه وی بارها دلیل پوشیدن این نوع لباس را راحتی آن عنوان کرد، اما یقه اسکی به نماد و برندی تبدیل شد که به سرعت در تضاد با سنت و رسوم کلاسیک توصیه میشد.
مارلین دیتریش بازیگر زنی که به پوشیدن لباسهای هر دو جنس به شکل بی پروایانهای علاقه داشت از یقه اسکی خوشش آمد و آن را با یک کت و شلوار مردانه گشاد ست میکرد که در اوایل ۱۹۳۰ تصاویر او را پرطرفدار کرده بود.
اِولین وو نویسنده بریتانیایی نیز، در این دوره، یقه اسکی را «بهترین گزینه برای هرزگی دانست، زیرا خالی از تمام گجتهای غیررمانتیک مانند دکمه سردست و کراوت» بود.
اما لحظه پیروزی بزرگ یقه اسکی تا پایان جنگ جهانی دوم فرا نرسید، زمانی که رنسانس فرهنگی پسا-اشغال پاریس این فرم لباس را به آیتمی ضروری برای افراد باورمند به فلسفه اگزیستانسیالیستی تبدیل کرد.
بدین ترتیب بود که یقه اسکی به نماد نویسندگان، هنرمندان، موسیقیدانان و ستارگان سینمایی تبدیل شد که با شهر پاریس در ارتباط بودند: ژولیت گرکو، ایوس مونتان، ژاک برل و مایلز دیویس. آدری هپبورن نیز نیز در سال ۱۹۵۷ در فیلم Funny Face این لباس را به تن کرد و هر جا که هپبورن میرفت دیگر ستارههای هالیوودی نیز او را دنبال میکردند.
مهمتر از همه اینکه انجمنهای فرانسوی که بسیار شیک و در باطن جدی بودند در دهه ۱۹۵۰ در ایالات متحده به یقه اسکی یک اعتبار زیرزمینی خاص بخشیدند.
در طی دو دهه آینده، هر کسی، از لو رید و جوآن دیدیون گرفته تا الدریج کلیور و گلوریا استینم با یقه اسکی عکس میگرفت. باب دیلان نیز به ندرت از سال ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۶ در اوج خود بدون یقه اسکی دیده شد. در همان دهه، اندی وارهول یقه اسکی مشکی را به عنوان ظاهر نمادین خود انتخاب کرد و آن را با یک کلاه گیس بلند ست کرد.
شاید این میکاپ را باید موثرترین میکاپ تاریخ هنر دانست، زیرا پیش از رسیدن به شهرت وی عموماً از کت و شلوار همراه با کراوت استفاده میکرد. با این وجود فشن و مد همیشه خود را در معرض تمسخر و هجو قرار میدهد.
دهه ۱۹۷۰ دوران رنگهای بسیار روشن یقه اسکی بود که هر گونه تصویری از جذابیتی که تا پیش از آن به این لباس و پوشندگان آن داده شده بود را از بین برد، برای مثال به ربدوشامبر لئوناردو دی کاپریو در فیلم سال گذشته Once Upon a Time in Hollywood نگاه کنید. در این دهه بود که یقه اسکی سیاه رنگ به عنوان نماد خنده دار خودفروشی و تظاهر شناخته شد و در سالهای بعد نیز همان جایگاه را داشت.
در فیلم Tomorrow Never Dies در سال ۱۹۹۷، شخصیت جاناتان پرایس که یک غول رسانههای شبیه مورداک بود، یک یقه اسکی مشکی را تقریباً در تمامی صحنهها به تن دارد.
این ظاهر احتمالاً نماد غرور، خود بزرگ پنداری و بزرگنمایی مرگبار تواناییهای ذهنی این شخصیت بود که البته انگار الیزابت هولمز به آنها توجهی نداشت. با این وجود یقه اسکی همیشه مفید، کارآمد و جذاب بود و همین موضوع باعث شد در تاریخ دنیای مد و فشن مورد غضب قرار نگیرد. اگر به این گفته شک دارید میتوانید به تصاویر استیو مک کویین در فیلم Bullitt در سال ۱۹۶۸ نگاه کنید و بسیاری نمونههای دیگر.
با این وجود از نگاه بسیاری بهترین نمونه لباس یقه اسکی همان تصویر اولیه این فرم لباس در سال ۱۸۹۸ است که برنارد پنکوک، هنرمند آلمانی در سن ۲۶ سالگی از خود کشیده است. موهای افشان، سبیل باریک و حس اعتماد بنفس رییس مآبانه اش که به سمت عقب و به رامبراند جوان نگاه میکند اگر چه بسیار تاثیرگذار است، اما زیبایی هنری و تاریخی این اثر در یقه اسکی سیاه تنگی است که به تن کرده است.