لطفاً در ابتدا کمی راجع به داستان و شیوه کاری که در نمایش سنگفرشهای خاکستری در پیش گرفتید توضیح دهید.
داستان بر پایه یک شخصیت است. هرچند که در طول نمایش ما دو شخصیت را میبینیم. یکی از شخصیتها زاییده ذهن نفر اول است. نفر اول هم نماینده تمام انسانها با هر قوم، نژاد و جنسیتی است. در این نمایش نفر اول بر پایه قضاوتها، شکها و آموزههایی که دیده دچار یک بحران شده و نتوانسته یک رابطه را به درستی هدایت کند و بعد از آن گرفتار یک عقوبت و تصادف شده و رابطهاش و به نوعی هم هستی خود را از دست داده است. حال از دست دادن همه هستی که برای او همه ارزشها بوده یک بیارزشی را بوجود آورده است و درک این پوچی به قدری برایش سخت است که دچار یک بحران روحی میشود. در همین راستا ذهن او برای حل این راهکار یک شخصیتی را ایجاد کرده است که با آن شخصیت رنجهایش را بتواند تقسیم کند یا بتواند نوع نگاهش را توضیح دهد و یا حتی از این راه بتواند بیگناهی خود را ثابت کند. معمولاً وقتی قرار است کاری انجام شود تا بیگناهی ثابت شود یک اتفاق دیگر میافتد و فرد گناهکارتر میشود، زیرا وقتی فرد صادقتر میشود و حرفهایش را میزند گناه بزرگتری را در لابلای حرفها پیدا میکند. داستان بر این منوال است که این شخص در تنهایی خودش با زاییده ذهنش تقابلی پیدا میکند و در نهایت این ارتباط منجر میشود به رهایی فرد. در شیوه اجرا سعی شده از فرم، حرکات و دیالوگ استفاده شود. از حرکت فرم برای این استفاده کردیم که زبان بدن یک زبان بسیار قوی است و حتی شاید نیاز به دیالوگ هم نباشد. من فکر میکنم نمایشهای مدرنتر برای انسان امروزی کمتر احتیاج به دیالوگ دارد. احساس میکنم این خودآگاهی که بین تماشاگرها و انسانهای امروزی اتفاق افتاده احتیاج به ارتباط بیشتری به زبان بدن با ذهن تماشاگرها دارد، چون دیالوگها و کلمات یکسری بارهای معنایی دارند که شاید انسان امروزی را به خاطر پیچیدگیهایش دچار سوءتفاهم کند و از این جهت شاید زبان بدن جذابتر و راحتتر برای مردمان حال حاضر باشد و آنها بتوانند تفسیر خود را از آن داشته باشند. ما هم در کارمان حس کردیم که باید یک صحنه مینیمال داشته باشیم و تا جایی که میشود کار ساده باشد. در این کارها، فرمها دارای اوج هستند و وقتی به دیالوگ میرسیم سعی کردیم یک روایت ساده را پیگیری کنیم.
چقدر فکر میکنید این نوع کارها در جذب مخاطب موفق باشد؟ و آیا کار شما مخاطب خاص خودش را دارد؟
هر هنرمندی احتیاج به دیده و تشویق شدن دارد و در این مورد هیچ شکی نیست. مهمترین دغدغه هر فردی که اثری را خلق میکند اینست که بتواند پیامش را به یکسری انسانهای دیگر برساند. من در دوره امروزی تفاوتی بین مخاطب خاص و عام نمیبینم. من بیشتر تفاوت را در این میبینم که ما چه مسئولیتی را به عهده داریم. هیچ تئاتری در هیچ سبکی بد نیست و این ما هستیم که تماشاگر را بار میآوریم. اگر من در کشورم از 30 اجرایی که به صحنه میبرم 25 اجرا به لحاظ متن و کیفیت پایین باشد مطمئناً تماشاگر من هم در سطح پایین خواهد بود. حال اگر 28 اجرای موفق در هر بُعدی داشته باشم بدون شک مخاطب من هم سطحش بالاتر میرود و توقعش هم افزایش پیدا میکند. پس ابتکار عمل دست ما است و مخاطب خاص و عام در شرایط کنونی معنایی ندارد.
برخی کارگردانان تئاتر برای فروش بالای کارهایشان روی به استفاده از بازیگران مطرح سینما میآورند، نظر شما در این رابطه چیست؟
اینجا بحث توانایی است. برخی افرادی که از تئاتر به سینما میروند و یا برعکس، انسانهای موفقی بودهاند و این روند ایرادی ندارد. من اگر در کارهایم از چهرههای برجسته استفاده نکردم به خاطر این بوده که پولش را نداشتم و اگر قیمت این افراد ارزانتر بود از آنها بهره میبردم. در حال حاضر از گروه خودم راضی هستم و امیدوارم افرادی که در سینما موفق بودهاند و به لحاظ درآمد، شرایط خوبی را کسب کردند لااقل با گروههای کمبضاعت تئاتری که همفکرشان هستند کمی تعاملیتر برخورد کنند. به هر حال افرادی که از محبوبیت خوبی در جامعه برخوردار هستند میتوانند در فرهنگ و حتی فکر مردم تاثیر مثبتی را بگذارند.
حرف آخر راجع نمایش سنگفرشهای خاکستری؟
دوست دارم افراد کار را ببینند و همه نظرشان را چه مثبت و چه منفی به ما انتقال دهند، ولی دوست ندارم کسی روی به تخریب کار بیاورد.
منبع: میهن امروز